واژه

ادبیات.شعر.مطالب گوناگون.سرگرمی.شعرهای فرزانه طاهری.مطالب دینی.مطالب علمی.دانلود کتاب.دانلودشعر.
بی تواینم...

 

 برای گفتن من

صفت هامبهم

وفعل هابی مصدر!!

فعلی بایدبی زمان

که دلالت کند به لحظه های باتوبودنم

وقتی تونیستی

اندوهم وصف نشدنیست!؟

هیچ مکانی ظرفیت دلتنگیم راندارد!

ظرف زمان ازبودنت خالیست!

عمق فاجعه ازنهادم پیداست!!

وقتی درضمیرم تنهاتورامی خواهم

بدون هیچ ابهامی

ساده بگویم

دوستت دارم

مخاطب زبان نفهم من!!

 

 

 

+نوشته شده در برچسب:ادبیات,شعر,متن زیبا,شهرفرزانه,شعرشاعران معاصر,عکس سینماگراف,ساعتتوسط فرزانه |
واژه واژه کم میشوم...

افسوس برمن که بجای تو

به تماشای گذرثانیه هابنشستم

وبه آنهاچشم دوختم

داردتمام میشود...

صبرکن داردتمام میشود

ازیک تا....بشمار

مثل ردکردن مهره های تسبیح درانگشتان مادر

چه بازی کودکانه ای!!

ده ..بیست..سی..چهل..

صد!

ازبازی خارج میشوم...

مثل عشق که دریک اتاق دربسته خلوت تمام میشود...

احساس گنگی میکنم!!

برای شمردن بدیهایت...

انگشتهایم راکم می آورم!!!

اگرمیشدموهای سرم رامیشمردم

آنهابه اندازه غمهایم هستند...

نوازش تورابیادنمی آورند

حتی معنی واژه نوازش رانمی دانند!

افسوس برمن

افسوس!!!

که هیچکدام ازفعلهای تو برای من صرف نمی شوند!

ودرکلام تو

واژه واژه کم میشوم...

 

 

 

 

+نوشته شده در برچسب:ادبیات,متن ادبی,شعر,عکس سینماگراف,شعرشاعران معاصر,ساعتتوسط فرزانه |
مهربانیهارادرتومن تجربه میکردم

 

 

 مهربانیهارادرتومن تجربه میکردم آن روز بزرگ...

 

ذستهای توبرایم پلهایی بودندکه مرامی بردندتاحضورگرم عشق...که شدم پرازخوشبختیها...

 

گرچه درفصل سکوت توبهاران وبهاران رامی رویانی که تن وحرف ولب وگیسوودستان توگلهای بساتینش هستند

 

آه اماوقتی توسخن می گویی وبهاران وبهاران رامی رویانی

 

توخودمیدانی که خوشبختی بی پایانیست باتوبودن

 

بودن ...         

وسخن گفتن ولبخندزدن...

 

بغض صدهاغم رامی توان ترکانددریک لحظه باتوبودن

 

سهم کن بامن لحظاتت را

 

که سراپابغضم...

 

+نوشته شده در برچسب:ادبیات ,شعر,متن ادبی,عکس سینماگراف,ساعتتوسط فرزانه |
بالاخره یادمیگیری...

بالاخره یاد می گیری:

از یک دوستت دارمِ ساده، برای دلت یک خیالِ رنگارنگ نبافی...

که رابطه یعنی بازی و اگر بازیگری نکنی، می بازی...

که داستان های عاشقانه، از یک جایی به بعد رنگ و بوی منطق به خود می گیرند...

که سر هر چهار راهِ تعهد، یک هوسِ شیرین چشمک می زند...

یاد می گیری

که خودت را دریغ کنی تا همیشه عزیز بمانی...

که آدم جماعت چه خواستن های سیری ناپذیری دارد...

و چه حیله هایی برای بدست آوردن...

که باید صورت مسئله ای پر ابهام باشی، نه یک جوابِ کوتاه و ساده...

که وقتی باد می آید باید کلاهت را سفت بچسبی، نه بازوی بغل دستی ات را...

امسال باید بفهمی

در انتهای همه گپ زدن های دوستانه، باز هم تنهایی...

و اون همان لحظه ای ست

که همه چیز را بی چون و چرا می پذیری

با رویی گشاده

و لبخندی که دیگر خودت هم معنی اش را نمی دانی.

 


 

+نوشته شده در برچسب:متن زیبای ادبی,سخنان بزرگان,عکس سینماگراف,ساعتتوسط فرزانه |
وقتی که دل شب میلرزد...

 

ای کسی که به نخ ریس کلمات آویزان شده ای..
 
بدان که درمیان غمگین ترین لحظات بودنم
 
ازنگاه کردن تهی مانده ام..
 
ودرورای کوچه های شب گم شده ام...
 
سخت میکوشم تارهاشوم ازخودم
 
میدانم حال وروزتوبهترازمن نیست!
 
میدانم که ازدریچه شکسته دلت
 
به کلمات پناه آورده ای
 
وبادستهای لرزانت
جمجمه خودراچون گوی آتشین گرفته ای..
 
وچقدراصرارداری بگویی...
 
آه امادل قویت نمی گذارد!!
 
قلمم برسرم میزندکه بنویس..
 
بنویس وراحت شو...
 
اما افسوس!
 
کلمات مثل مورچه های سیاه درهم می لولند!
 
قلمم برسرم فریادمیزندتوچقدرخودکامه ای!!
 
اما!
 
فقطشب تارمیداندکه من هم کورم وهم کرم
 
شب تارحتی مرالال تصورمیکند!
 
بیگمان قلمم هم این رامیداند!وگرنه باهرم کلماتش آتشم میزد...
 
میسوزاند وخاکسترم میکرد...
 
قلمم میداند!!
حتما شب تاربه اوگفته است که من کوروکرولالم...
 
پس چرا نمی نویسد؟
 
احساس هرچه حرف راسکوت کرده ام!
 
اما!
 
سکوت سردم بهمنی است...
 
بهمنی برفرازکوه صبر...
 
تنها باصدای یک دست
 
یک تلنگرکوچک..
 
فرومیریزد...
 
چه باشکوه است پژواک این صدا
 
دردل کوهستان یخ زده درشب تار!
 
وقتیکه دل شب رامیلرزاند...
 
بهمن همیشه بهمنی است!
 
 
 
 
 
 
+نوشته شده در برچسب:ادبیات ,شعر,متن ادبی,عکس سینماگراف ,شعرشاعران معاصر,ساعتتوسط فرزانه |
یک نفرنی میزند تنهایی خودرا...

یک نفرنی میزندتنهایی خودرا

دلتنگی زبانی که شکایت دارد..

درمیان همه سکوتها

نی ازهمه خوش صداتراست

فاجعه قبلااتفاق افتاده..

ازهمان جایی که شروع کردیم..

همین حالافرداتمام شد..

همه چیزنابودشد

همه چیزباقطره اشکی ازگوشه چشمانم فیصله پیداکرد..

اماهنوزبغض هایم شکسته نشده!!

دوست فراموشکارم

چه آرام بخواب رفته ای!

 

 

+نوشته شده در برچسب:شعرمن ,شعر,ادبیات,قطعه ادبی,عکس سینماگراف,ساعتتوسط فرزانه |
قلمستان

 

صنوبر قلمستان میشود...
 
قلمهاروزبه روزکوتاهترمیشوند...
 
نوشته هاطولانی تر...
 
شعربهارسروده میشود...
 
سینه سرخ میخواند..
 
میخواند ودوره میکند...
 
بروزن وباقافیه..
 
منقارش رنگ وبوی انگور میدهد...
 
بی آنکه هراس ازدست دادنی اورادرقفس کند...
 
وشایدقفسی دیگر...
 
بهاربایدمجال خودنمایی بیابد..
 
تاعظمت خورشیدازنگاهی پنهان نماند....
 
تاآن زمان سینه سرخ شایدققنوسی شود..
 
که حتی اگر به آتشش افکنند...
 
عاشق ترین باشد!!
 
 
+نوشته شده در برچسب:شعرمن ,شعر,ادبیات,قطعه ادبی,عکس سینماگراف,شعرشاعران معاصر,ساعتتوسط فرزانه |
خانه مرد

 

 

.
تــــاریــک بــــاد ..


خـــانــه ی مـــردی کـه،


نــمی جــنــگد ..


بــــرای ِ زنــــی کــه،


دوسـتـش دارد …!


 

 

+نوشته شده در برچسب:متن خواندندنی,ادبیات,عکس سینماگراف,ساعتتوسط فرزانه |
عشق یعنی ایستادگی...

عشق یعنی ایستادگی...

 

عشق یعنی زندگی

 

عشق یعنی دوست داشتن

 

عشق یعنی جنگیدن برای رسیدن

 

عشق یعنی ایستادگی تاآن زمان که به اوثابت شودکه خالصانه دوستش دارید

 

عشق یعنی زنانه عاشق شوومردانه ایستادگی کن

 

عشق یعنی معرفت وگذشت

 

عشق یعنی وفاومسئولیت

 

عشق یعنی هزاربارسلام وخداحافظی

 

 

هزاربارسلام وهزاربارخداحافظی=اثبات عشق

کسی که دوستت داشته باشد

حتی دراوج اختلاف...

نه میرود..ونه میگذاردبروی...

این یعنی عشق!

 

عشق بورزید امانگذاریدباقلبتان بدرفتاری شود